«من»
در من منی، روح ترک خورده مرا ترمیم میکند تسکین میدهد این من که و کجاست، ندیدم چرا هنوز او در درون توست، نشسته به
در من منی، روح ترک خورده مرا ترمیم میکند تسکین میدهد این من که و کجاست، ندیدم چرا هنوز او در درون توست، نشسته به
لشکر پاییز از راه میرسد رازِ طبیعت آشکار میشود پاییز، طاووسوار پرهایش را بر زمین میگسترد برگهای باران خورده، چون رنگینکمان روی فرش زمین پهن
یاد تو یاد تو همیشه در دلم سبز میماند یاد تو همیشه سبز، همیشه سبز میماند یاد تو ،چون درختی تناور در من ریشه دارد
🌍 آیندهی روز تو را من کشوری آباد، تو را آزاد، تو را من خرم و دلشاد میخواهم تو را ده سال دیگر سرزمین سبزه
برای صدایت دلم تنگ است برای صدای نی لبک چوپان در صحرا، برای صدای موجی که به صخره میخورد و برمیگردد، برای صدای قلقل چشمه،
بالاتر از حد تصور خورشید، نور می پاشد بر گستره زمین ماه میهمان شب است و ستاره ها چشمک زنانند کویر، لب تشنه است و
سه حرف اصلی «عشق» انسان ها، برگ اند، برگی از دفترِ زندگی می رویند، می ریزند بهاری دارند و خزانی
مادر، معنای آفرینندگی، دوستی و رازداری را در خود جمع کرده است. میم مثل «مادر» او را می شناسم او یک مادر است عشق در
صبح و من و دیوان حافظ صبح که برمیخیزی، حافظ را به نشستی دو نفره دعوت کن! او بسراید، تو گوش بسپار! صبح را با