برای صدایت
دلم تنگ است
برای صدای نی لبک چوپان در صحرا،
برای صدای موجی که به صخره میخورد و برمیگردد،
برای صدای قلقل چشمه، وقتی میجوشد
و سنگینی صدای سنگی که درون چاه میافتد…
برای صدای مادرم، وقتی مهتاب! میگوید
برای دستهای پرمهر پدرم وقتی آغوش میگشاید
یک لیوان آب سیب خنک در گرمای تابستان،در دست دارد
و صدای داغ نانِ صبحانه در صبحی زود
دلم برای صدای خواب کودکان کار
برای دستهای خالی از عروسک
برای سری که در سطل زباله
چشم می گرداند تکه نانی بیابد،
دلم عجیب تنگ است
برای صدای رفتن و نرفتن
برای صدای تردید
صدای اشک لطیف چشمی
که گرفتار میشود،
دلم تنگ است
صدایت را دوست دارم،
صدایت رنگ سبز سکوت، رنگِ درنگ
صدایی از ته کوچه بنبست میآید
و از پشت پنجره یقین را زمزمه میکند
راستی صدای قلب ترک خوردهات را چند میفروشی،
به جان خریدارم
و دلم همیشه برای صدای زنگ آزادی،
برای صدای
رهایی
تنگ است
دلم تنگ است،
دلم تنگ است
# مهتاب صادقی
آخرین نظرات: