خاطرات یک کوهنورد
خاطرات یک کوهنورد(قسمت پنجم)
نویسنده: عباس صادقی اگر میخواهی همچنان که به سن و سالت اضافه میشود از عمرت کم نشود و این تناقض زیبا را در زندگیات
نویسنده: عباس صادقی اگر میخواهی همچنان که به سن و سالت اضافه میشود از عمرت کم نشود و این تناقض زیبا را در زندگیات
✍🏻نویسنده: عباس صادقی اندک زمانی نگذشته بود که جان پناه دوم در شعاع دید ما ظاهر شد. نزدیک ظهر بود گروه خسته از یک راهپیمائی
✍🏻نویسنده: عباس صادقی این قسمت: فریزی فریزی را واقعا میتوان روستای نور و روشنائی نامید. مغازهها با لامپهای بزرگ غرق نور شده و در
این قسمت: سگهای ولگرد ✍🏻نویسنده: عباس صادقی من کارمند سازمان تعاون روستائی بودم و در قوچان خدمت میکردم و در خیابان قائممقام و در
📝نویسنده: عباس صادقی حیات دوباره با یاد و نام خدای مهربان سلام میدهم به تو ای هموطن، در یک صبح دلانگیز بهاری درحالی که هفتاد