خاطرات مدرسه1
اولین روز مدرسه، اولین تجربه ❤️عزیزتر از جانم، «تو در هر جای این مرزوبوم که باشی، چشم امید ایرانزمینی و آینده را خواهی ساخت. اینک
اولین روز مدرسه، اولین تجربه ❤️عزیزتر از جانم، «تو در هر جای این مرزوبوم که باشی، چشم امید ایرانزمینی و آینده را خواهی ساخت. اینک
این قسمت: رتیل پشت میز کارم در اتحادیه نشسته بودم و نامهها را بررسی میکردم و بنا به مقتضا و محتوا، دستورات لازم را در
این قسمت: اراده خداوند و معجزه ورزش من در این پیشامد دو نیروی بزرگ را دخیل میدانم؛ خواست خداوند رحمان و اثرات غیر قابل انکار
این قسمت: عمر دوباره نویسنده: عباس صادقی صبح روز ۲۹ اسفندماه سال ۹۴ که مصادف با تولد دختر بزرگم بهاره است، به قصد پارک ملت
این قسمت: آپارتمانهای مرتفع نویسنده: عباس صادقی صبحانه من اکثر اوقات آمیختهای بود از ماست خیکی، گردو، کره و عسل، در حالی که دوستان صبحانه
این قسمت: نجات سگ سفید نویسنده: عباس صادقی شعار فعالیت بدنی و تحرّک، لازمه یک زندگی سالم و با نشاط است، سرلوحه زندگیم شده
یک شب، خواب مادرم را دیدم، یک کاسه میوه خشک، در دستش بود. گفتم: ” مادر جان، از کجا آوردی؟” گفت: “فاطمهخانم، دخترعمویت داد.” روزی
این قسمت: مهندس شمعی نویسنده: عباس صادقی یکی دیگر از مدیران تاثیرگذار در زندگی اداری و روابط اجتماعی من در تقابل با آدم های جدیدی
این قسمت: نجات از مرگ حتمی استقامت من آن روز، جلو رئیس سازمان و اعاده حیثیت بچههای اتحادیه از من چهره محبوبی برای آنها بجای
این قسمت: سپاهی ترویج آبادانی نویسنده: عباس صادقی غروب یک روز بارانی بهار، سال ۴۸، من به اتفاق دو نفر و هر سه سپاهی ترویج