خاطره نویسی(داستانک تولد و نامگذاری)
داستانک تولد و نامگذاری هشتمین فرزند خانواده👨👩👦 معصومهخانم ۴۴ساله بود، بی آن که بخواهد و بداند، دهانش بیمزه شده بود. برای دیر بیمزه شدن دهانش،
داستانک تولد و نامگذاری هشتمین فرزند خانواده👨👩👦 معصومهخانم ۴۴ساله بود، بی آن که بخواهد و بداند، دهانش بیمزه شده بود. برای دیر بیمزه شدن دهانش،
ملاقات با استاد دیشب چندبار گروه واتساپی همنورد را چک کردم، سرهنگایازی پیامی نداده بود. تصمیم گرفتم بعد مدتها، جمعه در کنار دوستان قدیمی باشم،
نویسنده: عباس صادقی این قسمت: باغ علیزاده کار روتین و تکرای من در ایرانزمین ادامه داشت. رفتن به راهآهن و گمرک در عین سختی، گشایشی
نویسنده: عباس صادقی این قسمت: چکنه، عاشق کوه روی عرشه لنج فارغ از خطرات بالقوه قایقهای تندرو، مسافرین نشسته، درازکش، یک پهلو، در یک سفر
نویسنده: عباس صادقی این قسمت: مأموریت در بندرعباس دومین روز ماموریت ساعت چهار صبح از خواب بیدار شدم. پس از ادای دوگانه به درگاه یگانه،
این قسمت: صعود بر بام کاخ وزارت کشاورزی نویسنده: عباس صادقی پیش از آن که به کار در شرکت حمل و نقل بینالمللی ایران
این قسمت: روی خط ورزش نویسنده: عباس صادقی پیدا کردن خط ورزش و آوردن آن در طول و عرض زندگی از اهمیت خاصی برخوردار است.
این قسمت: کولهبار تجربه به قلم: عباس صادقی تحویل و تحوّل که معمولا در سیستم اداری بین مدیران و مسئولین اتفاق میافتد در بروکراسی اداری
مامای قهرمان:🌹 محترم خانم یک دختر، یک خواهر، یک همسر، و یک مادر فداکار بود. او مامای یک روستا، یک بخش و یک ولایت
این قسمت: کار جوهر زندگی نویسنده: عباس صادقی در این مرحله قبول بازنشستگی و کنار آمدن با این پدیده و فراموش کردن که بودم، برای