نویسنده: عباس صادقی
این قسمت: مأموریت در بندرعباس
دومین روز ماموریت ساعت چهار صبح از خواب بیدار شدم. پس از ادای دوگانه به درگاه یگانه، بیرون زدم.
با حالت دو رفتم حاشیه خلیج. باد خنکی از سوی دریا صورتم را نوازش میداد و به دلیل جزر، حدود چند صد متر از آب دریا عقب نشینی کرده بود و قسمتی از کف دریا دیده میشد.
در حالی که میدویدم از دور چند نفری را دیدم که سرگرم کاری هستند.
وقتی رسیدم انبوهی از ماهیهای صید شده را دیدم. چند نفری نشسته و مشغول سرت ماهیها بودند.
قبل از این که کاملا به آنها برسم، یکی از بقیه جدا شده به طرفم آمد، و با حالتی تهدیدآمیز گفت: “این وقت صبح اینجا چه میکنی؟”
گفتم: “ورزش میکنم. شما را از دور دیدم و آمدم.”
وقتی صدایم را شنید، گفت: “غریبه هم که هستی!”
گفتم: “مهمان شما هستم.”
سگرمههایش باز شد. جلوتر آمد و با لحن آرامی گفت: “زود از اینجا برو، اینها صید قاچاقه برای تو درد سر میشه، زود برو!”
دیدم هوا پسه، از طرفی موضوع برام روشن شده بود.
این بود که به سرعت از آنجا دور شدم.
در مسیر برگشت با خانم میانسالی مواجه شدم که او هم در حال دو بود.
سلامی به هم داده، از هم دور شدیم. فقط یک نفر را دیدم که ورزش میکرد، آن هم یک خانم بود.
متأسفانه ورزش همگانی در ایران چندان مورد استقبال قرار نگرفته، تفریح مردم به جای ورزش، خوردن و خوابیدن است، بخصوص نسل جوان.
دو لبه تیز قیچی برای قطع طناب عمر.
باید ورزش از مدارس، حتی از کودکستان با یک برنامه مدون علمی و اساسی همگانی شود.
با این روش سلامتی در جامعه و خانواده ها پایهگذاری میشود، به مرور از بودجه بیمارستانها کم و مراکز ورزشی ساخته خواهد شد.
وقتی جامعه سالم باشد، کشور سالمی خواهیم داشت. بهداشت عمومی ارتقا پیدا کرده، شعار عقل سالم در بدن سالم است، معنی پیدا میکند.
پس پیش به سوی ورزش و تندرستی.
چون کار چند روزه را در یک روز انجام داده بودم و کار خاصی نداشتم از طرفی میدانستم بندرعباس برایم تکرار نخواهد شد، سعی بلیغ داشتم نقاط دیدنی گمبرون یا به قول مرشد کامل، بندر عباس را سیاحت کنم.
صبح زود قبل از اذان زدم بیرون.
بندر بدون کولر گازی برای ما که بومی محل نیستیم طاقت فرساست.
لذا ترک هتل در هوای خنک صبح خیلی زود و قدم زدن و دویدن در خیابان حاشیه ساحل بهترین کار است.
چند و چون کار دستم آمده بود سعی میکردم به حریم ماهیگیران نزدیک نشوم.
چند کیلومتری که دویدم در محلی که برایم ناشناس بود صدای مؤذن بگوشم رسید. بهتر دیدم برای فریضه نماز به مسجد بروم.
پس از وضو به آرامی وارد مسجد شدم، تا قیام و قعودی با برادران اهل تسنن داشته باشم.
صفوف نمازگزاران تازه از تلاطم در آمده و ردیف میشد.
دنبال مهر به هر سو نگاه کردم. چیزی ندیدم.
یادم آمد مهر مختص ما شیعههاست یک نفر که فکر میکنم خادم مسجد بود، به من نزدیک شد و با لحن ملایم و دوستانهای گفت: “میدانید که ما به مهر سجده نمیکنیم، شما با خیال راحت داخل صف یا فرادا نماز بخوانید این هم مهر.
یک مهر پنج ضلعی کف دستم گذاشت و به صف نماز گزاران پیوست. من هم به احترام نمازگزاران بدون مهر و با دو دست آویخته به طرفین و در کنار آنها به نماز ایستادم در حالی که فکر میکردم وقتی خدایمان، پیامبرمان، قرانمان یکی است، پس این تفاوت جزئی داشتن یا نداشتن مهر، ایستادن با دستِ بسته یا باز، برای چیست که باعث تفرقه میان مسلمانان شده است؟!
ریشه و تنه دین یکی است، شاخههای از هم جدا شده شیعه و سنی برای چیست؟
بگذاریم و بگذریم و پا از گلیم خویش بیرون نگذاریم.
پس از اقامه نماز از آن مرد مهربان تشکر و خداحافظی کرده از مسجد بیرون آمدم.
هوا هنوز گرگ و میش بود و اندکی خنک. در راه برگشت به پارکی رسیدم.
چرخش فوارههای آب و به دنبال آن آبیاری چمنها و رایحه همیشه خوش خاک، نشاط و سرخوشی خاصی در من بوجود آورد که قابل وصف نیست. باید در متن باشی توضیح به قول مرحوم پدر ( دردی دوا) نمیکند.
به هتل برگشتم. آرام وارد اتاق شدم که دکتر صبوری بیدار نشود، اما بیدار بود با خنده معنیداری گفت: “آقای صادقی، هرجا باشی ورزش میکنی! برایت فرقی ندارد ماموریت باشی، مشهد باشی یا قوچان. خوش به حالت من که چشمانم باز نمیشود.»
بالش را بغل کرد و از طرف راست خوابید، گوئی از چپ بلند شده بود!
برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفتم. یک سینی کامل چیدم از همه چیز، اما به قاعده و کم.
توصیه میکنم خودتان را از نعمتهای الهی محروم نکنید، اما به قاعده و کم.
کمخوری و همه چیز خوری راز سلامت و تندرستی انسان است.
این زیادهروی و زیادهخواهی است که دشمن سلامتی و دوست میکروبها و ویروسها و انواع بیماریهاست.
اگر در کنار کنترل خوردن، تحرک هم داشته باشی، زهی سعادت که به قاعده زندگی میکنی.
در آخرین روز اقامتمان در بندر، دکتر پیشنهاد کرد تا اینجا که آمدیم، سری هم به جزیره قشم بزنیم.
گفتم: “نیکی و پرسش؟ شاید این اتفاق فوق میمون دیگر برای من تکرار نشود، خیلی هم ممنون.”
دکتر گفت: «این به خاطر سرعت و دقت شما در انجام کارتان بود. دستور حاج آقا میثمی است که به شما در این سفر خوش بگذرد.»
سوار یکی از قایقهای تندرو شدیم با چند مسافر دیگر.
تعدادی جلیقه نجات بین ما تقسیم کردند. قایقران همان ابتدای کار گفت: “جلیقهها را بپوشید.” دیدم به طرفهالعین قسمت عقب قایق پر شد. من هم خوشحال رفتم جلو نشستم که منظره دریا را بهتر ببینم و در دل به سفاهت لژ نشینها خندیدم.
قایق که راه افتاد قایقران گفت: “اولین سفر دریائی شماست درسته؟»
گفتم: ” بله.”
خنده مرموزی کرد و گفت: “معلوم است.”
گفتم: “مشکوک میزنی!”
گفت: “فقط میله وسط قایق را محکم بگیر و سرعت گرفت.”
سرعت قایق در مواجه با موج طوری است که انگار قایق به شدت به صخره میخورد و بعد به هوا بلند شده و سرنشین بیخبر از همه جا را، از جا میکند و به صندلی میکوبد.
فهمیدم تنها آدم غافل از همه جا منم که جلو نشستهام.
آنهائی که عقب نشستهاند از شرایط مسافرت دریائی با قایق تند رو آگاه بودند.
نه از دریا چیزی فهمیدم نه از پرواز مرغان دریائی، گرچه بد گذشت، اما زود رسیدیم.
جزیره قشم زیبا بود با پاساژهای رنگ به رنگ.
گردشی کردیم. پیراهن زیبائی برای نوهام، عسل خریدم که خیلی خوشحالش کرد.
غروب موقع برگشت، عطای قایق را به لقایش بخشیده با لنج برگشتیم. آرام، بدون تلاطم، اما با دو ساعت تأخیر نسبت به قایق.
روی دریا به موضوعی پی بردم؛ غفلت مردم و دولت نسبت به آموزش شنا در مدارس و دانشگاهها.
ما شنا بلد نیستیم و این خطر بزرگی است در مواجه با دریا، رودخانهها و سیل و غیره.
نیاکان ما آموزش اسبسواری، شنا و تیراندازی را در اولویت قرار داده بودند. ما از این مهم غافلیم.
فکر و ذکر بچهها و جوانان ما فوتبال و بازیهای خشن کامپیوتری شده و آموزش و پرورش از این سه اصل مهم نیاکان ما غفلت کردهاند.
گوئی ما اخلاف کورش و داریوش نیستیم و فراموش کردیم از سلاله ذوالقرنین هستیم. گوئی ایرانی نیستیم، فقط در ایران زندگی میکنیم که نتیجه ملالتبار پانصد سال استیلای اعراب و تخمریزی مغول، افغان و دیگر فاتحین را در جایجای وطن عزیز خود مشاهده میکنیم…
آخرین نظرات: