این قسمت: سه راهی سبزوار
نویسنده: عباس صادقی
نون دونی بعدی به نظر میرسید به این راحتی گیر نیاید.
صبورانه در هر دو جبههی کاریابی و ورزش تلاش میکردم.
بدون شتابزدگی و انتظار رحمت الهی، با توجه به فرصت پیش آمده وقتی را به دیدار سرهنگ حسینی باید اختصاص میدادم، تا ببینم چه میکند و چه رابطهای بین مسجد و دفتر و دستک حسابداری وجود دارد؟
اما قبلش باید یک موضوع ریشهیابی شود.
چرا ما همیشه و در هر کاری عجله داریم، تا زودتر به خط پایان برسیم؟
چرا در مسافرت از مسیر راه لذت نمیبریم؟
چرا بر سر میز غذا صحبتی بین اعضای خانواده به میان نمیآید؟
غذا را به جای جویدن میبلعیم. تند و سریع، گوئی شام یا ناهار آخر است. در حالی که ناپلئون تصمیمات مهم مملکتی را سر میز صبحانه میگرفت.
من جایی نخوانده و نشنیدهام کسی راجع به علت بیزاری ما مردم ایران از لذت سفر بین راه مطلبی نوشته باشد.
مسلما این رفتار و فرهنگ حاکم بین ما بیدلیل نیست و باید و نبایدهائی وجود دارد که در این مقوله ما را از بقیه مردم دنیا جدا میکند.
چرا در مسافرت از مسیر راه لذت نمیبریم؟
اولین عامل لذت از مسافرت، داشتن یک سواری ششدانگ است.
آیا چهار حلقه لاستیک صاف، کولر و بخاری نیمبند مدل بیست سال قبل، موتور کهنه و فرسوده را میتوان یک وسیله قابل اطمینان و لذتبخش دانست؟
این تابوت متحرک قرار است پنج یا شش نفر را با خودش به شمال یا جنوب کشور حمل کند، حالا به این مجموعه اضافه کنید؛ وسایل آشپزی، حبوبات، برنج، سیب زمینی، پیاز و دیگر اقلام پخت و پز را.
خانم خانه به قصد تفریح و گردش از خانه بیرون آمده، اما باید در آشپزخانه صحرایی برای شش نفر صبحانه، ناهار و شام تهیه کند، با کمترین امکانات، در حالی که آب و هوای بیرون از خانه اشتهای همه را باز کرده است.
این خانم چگونه میتواند از این مسیر عذابآور لذت ببرد؟ ناگهان ماشین تکان شدیدی خورده از سرعتش کم میشود.
پدر رو به سرنشینان: «فکر کنم پنچر کردیم و ماشین را کنار جاده میکشد.»
بله، لاستیک سمت شاگرد پنچر شده است.
خوب از لاستیک فرسوده و جاده پر از چاله و دستانداز انتظار دیگری هم نمیشود داشت.
پدر با اوقات تلخی که سعی در پنهان کردنش دارد، درِ صندوق عقب را باز میکند تا زاپاس را بردارد.
صندوق عقب شبیه دکان سمساری پر از وسیله است. از زیر آن همه وسایل عذابآور زاپاس را بیرون میکشد کمباد و بیرمق.
پازل لذت و مسرت تکمیل شد؛ دو حلقه لاستیک پنچر، نیمروز گرم، کنار جاده.
شما بگویید، چه کسی در این شرایط میتواند از مسیر و بودن کنار جاده لذت ببرد؟
آنهائی که لذت میبرند سوار شاسی مدل بالا با کولر فوق سرما مسافرت میکنند.
در نیمروز داغ آشپزی نمیکنند، بلکه در بهترین رستوران بین راهی غذا میخورند. لذت مال این جماعت است، نه کسانی که خرج سفرشان در حد بنزین، قدری سوغاتی و هزینههای بینراهی است.
این خانواده با چنین وسیلهای خداخدا میکند زودتر به مقصد برسد.
به خانه خواهری، برادری، عمه یا خالهای، تا استراحت بکند و لیوانی چای داغ بنوشد.
این خانواده اصلا به مسیر سفر فکر نمیکند، چون ادامه طولانی مدت برای آنها مترادف است با خرابی ماشین، آشپزی صحرایی، شستن ظروف و… .
بگذریم، هرکس به طریقی راه زندگی را طی میکند تا عاقبت به سرمنزل آخر برسد، با لذت یا بیلذت.
اگر موجبات خوشی و تنعم در اختیارت بود، در هرجا و مکان لذت با تو همراه است. اگر نبود، میشوی مصداق؛ پولدار، کباب. بی پول دود کباب. بقیهاش حرف و حدیث است.
بیکاری من همچنان ادامه داشت، اما در مقولهی ورزش و کوهنوردی تمام وقت در تلاش و تکاپو بودم. چه در پارک، چه در کوه و گاه و بیگاه در چکنه.
صبح یکی از روزها که در چکنه و منزل پدری بودم، قبل از طلوع آفتاب بیرون زدم.
فکر کردم به سمت گردنه کدیک و از آنجا به قلهی گررو صعود کنم.
ابتدا آرام به راه افتادم. در جهت گرم کردن بدن و خصوصا پاها، سپس نیم دو و در نهایت دوی سرعت.
به سمت کدیک جاده سربالایی و نفسگیر است. با یک ریتم ملایم و کمفشار سربالایی را طی کرده به نقطهای رسیدم که سرازیری شروع میشد.
باید از راست وارد دامنه گررو شده و به سمت قله حرکت میکردم.
ناگهان نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم به سوی دو راهی سبزوار حرکت کنم. تا آنجا حدود 25 کیلومتر راه است.
سرازیری راه و هوای خنک پاییزی باعث شد در چنین راه طولانی قدم بگذارم. مثل دوندگان ماراتن و با همان ریتم ملایم راه افتادم. در کسری از ساعت به دو راهی گلمیم رسیدم و در ادامه راه به دو راهی بش آقاچ.
آبی بس گوارا از دل کوه در کنار جاده زیر درخت توت و در دسترس همه میجوشد.
چند کف دست آب نوشیده، بطری خالی نوشابه را برای ادامه راه پر کردم.
سر بالایی کوتاهی را طی کرده، رسیدم به دو راهی برسلان. تا مقصد راه سرازیر و صاف بود، همچنان میرفتم بدون خستگی و احساس ضعف.
گاهی ایستاده، مچ پاهایم را میگرفتم. این حرکت برای رفع خستگی پاها و انعطاف کمر روش موثری است.
بلند شدن روی پنجهی پا و تکرار آن، عضلات ساق پا را محکم و بدن را سر پا نگه میدارد.
پس از نوشیدن کمی آب و تمدید قوا، دوی آرام را شروع کردم.
لازم به ذکر است؛ هنگام کوهنوردی و انجام تمرینات سخت از نوشیدن آب زیاد در یکوعده خودداری کنید، زیرا معده را سنگین کرده، با کندی جذب شده و حرکت را کند میکند.
پس به هنگام دو، یک جرعه آب کافی است.
پس از مدتی دو رسیدم به دوراهی دوغائی. از دور منارههای مسجد بر سر دو راهی سبزوار دیده میشد.
سرعت گرفتم. از سمت قوچان باد شدیدی میوزید. کمکم احساس میکردم سمت چپ صورتم بیحس میشود، اما ناگزیر بودم راه را تمام کنم.
تازه یادم آمد راهِ رفته را باید برگردم، و این همان مشکلی است که به فکرش نیستیم، برگشتن راه رفته با تن خسته.
فکر برگشتن به جانم افتاده بود. آیا میتوانم 25 کیلومتر راه رفته را برگردم و تاخیرم باعث نگرانی خانواده نشود؟
میرفتم و میدویدم. تقریبا چیزی به دوراهی سبزوار نمانده بود که دیدم وانت پیکانی رو به من در حال آمدن است. هر دو به سمت هم در حال دویدن و حرکت بودیم.
تصمیم گرفتم جلویش را بگیرم. وقتی نزدیک شد، همین کار را هم کردم. خود راننده با دیدن من در آن جاده دور و دراز ترمز کرده، ایستاد.
نزدیک شدم با لهجه غلیظ سبزواری پرسید: “هی، از کجا میای؟ اینجا چه میکنی؟”
گفتم: “خیلی خسته شدم، اگه سوارم کنی میگم.”
منتظر اجازهی رانندهی سبزواری نمانده، در را بازکرده، نشستم.
پرسید: “خب، نگفتی تو این بیابان چه میکنی؟”
نفس راحتی کشیده در حالی که از نشستن روی صندلی وانت لذت میبردم، گفتم: “از چکنه تا اینجا پیاده آمدم.”
با حیرت و هیجان گفت: “چیییی از چکنه تا اینجا؟ مگه از جونت سیر شدی، من که باور نمیکنم، ممکن نیست.”
گفتم: “مختاری که باور بکنی یا نکنی، فقط مرا تا در خانه برسان.”
یک ربع بعد دو ساعت راهِ رفته را رسیدیم در خانه.
از راننده مهربان دعوت کردم برای صرف چای و استراحت. تشکر کرده و به راه افتاد.
اما هنوز در چهرهاش ناباوری به وضوح دیده میشد.
راه طولانی خارج از توان، باید از برنامهی ورزشی حذف شود.
تکروی در مسافت زیاد و دور شدن از آب و آبادانی نداریم.
برداشتن قدری تنقلات برای تمدید قوا و نیروی حرکت لازم است، نه مثل من با جیب خالی…
از این که خاطراتم را میخوانید سپاسگزارم.
عباس صادقی
1402/4/21
آخرین نظرات: