از آخرین نوشته‌ام تا این نوشته چه خبر؟

از آخرین نوشته‌ام تا این نوشته، بیش از 70 روز می‌گذرد. سی روز اول در تکاپوی سفر به کره جنوبی بودم.

فرودگاه اینچئون -کره جنوبی

چهل روز بعد از برگشتنم، گویا زیادی باد به پشتم خورده و هوای نوشتن از سرم افتاده بود. بجز یکی دو کار ویرایشی، کاری برای وب‌سایتم نکردم. دستم به نوشتن نرفت.

از این که روزها و ساعت‌ها گذشته و سری به خانه دومم نزده‌ام، شرمنده‌ام.

مثل هر پدری از فرزندانم، از کلمات منتظر برای دست‌کشی شرمنده‌ام.
شرمنده‌ام از این که درِ این خانه‌ را بستم و چشم به راه‌شان گذاشتم.

فکر نمی‌کردم نسبت به وعده‌ای که به خودم دادم، این اندازه بی‌تفاوت باشم!
برای این حجم از بی‌خیالی حال مجرمی را دارم که در عدالت‌گاه، با احساس خفگی به رد صلاحیت خویش رأی می‌دهد.
از این که چه مشتاقانه این خانه را بنا کردم و چه بی‌رحمانه دو ماه رها کردم، دفاعی جز پشیمانی و بیان تأسف ندارم.

حکم من چیست؟

شاید فکر کنید مدرک محکمه پسندم کمبود وقت، بی‌حوصلگی و یا نداشتن ایده است؟

صادقانه بگویم این دلایل برای قبل از ساختن این بنا موجود بود. اما با مسافرتم به کره جنوبی و دیدن دخترانم، گشت‌وگذار سی روزه در کشوری که تا 40 سال پیش حرفی برای گفتن نداشت و امروز در اوج شکوفایی می‌درخشد، بدجور فکرم را دچار چالش، روحم را افسرد.

احساس کردم نوشتنم در اینجا و هرجا، نوعی فرار است، فرار از تنهایی، فرار از ناتوانی.

و این فکر که چه نیازی به نوشتن من وجود دارد؟!

آیا برای داشتن زندگی آرام، نیازی به نوشتن و صرف وقت در جایی جز خانواده دارم؟

در جایی که پسر و همسرم به حضور جدی من نیاز دارند، چه جای ساعت‌ها نشستن پشت سیستم و از دست دادن سلامت گردن و نور چشان است؟!
یک کانال در تلگرام و یک صفحه در اینستاگرام برای ارسال پست‌ها کافی است.

و این فکر در سرم می‌پیچید که این دو سه سال عجب حرص و ولعی برای نوشتن و پست کردن نوشته‌هایم در اینستاگرام و تلگرام داشتم.

آیا این‌ کارها برای فرار از درد تنهایی بود؟

در نهایت سر بر بالین انکار گذاشتم و در کانال «بخوان و بنویس و حرف بزن» برای نقل خاطرات سفر، دل خوش کردم.

با این احساس که نیاز کمتری به دیده شدن دارم. باید با تنهایی‌ام کنار بیایم. من نیاز کمتری به پر کردن وقتم با دیگران دارم.

در افکار خام خود با تنهایی‌ام کلنجار می‌رفتم که به طور اتفاقی با کتاب «تکه‌هایی از یک کل منسجم» از خانم پونه مقیمی آشنا شدم.

این کتاب دریچه‌ای به دنیای درونم بود. مرا با خودم بیشتر آشنا کرد. به یافتن تکه‌هایی از وجودم در هرجایی که جا گذاشته‌بودم می‌گشتم. هنوز هم می‌گردم.

با مطالعه این کتاب پرتیراژ فکر کردم چه خوب می‌شود اگر محتویات کتاب را با همراهانم در کانال بخوان و بنویس و حرف بزن، به اشتراک بگذارم.

چند پست در این خصوص به صورت متنی و صوتی به اینستاگرام و کانال تلگرامی فرستادم.

بعد به این فکر افتادم کتاب مذکور را صوتی کنم. از صوتی کردن کتاب‌ها خوشم می‌آید.

با صدای بلند خواندن کتاب، مرا به دوران نوجوانی می‌برد. صدای مادرم به گوشم می‌رسد که می‌گفت، صدایت شبیه گوینده‌های رادیو است. مادر است دیگر بچه‌اش را از هر نظر با کلمات می‌نوازد.
صفحات زیاد کتاب و کمی وقت مرا به این فکر واداشت که از مشترکین کانال برای خوانش کتاب کمک بگیرم.

بعضی از دوستان اعلام آمادگی کردند تا با هم تنها کتاب ارزشمند 360 صفحه‌ای پونه مقیمی را صوتی کنیم. البته هدف دیگریم فعال کردن اعضای کانالم بود. احساس می‌کردم مثل من به خاموشی گراییده‌اند.

با اعلام موافقت دوستان، تا صفحه 150 از روی صفحات عکس گرفتم و به پی‌وی‌‌ دوستان ارسال کردم. همزمان کانالی هم به همین نام در تلگرام برای بارگذاری فایل‌های صوتی زدم.

یکی از مشترکین کانال پرسید: « آیا اجازه صوتی کردن کتاب را دارید؟ این کتاب رایگان نیست.»

با این تلنگر یاد حق کپی‌رایت افتادم.

داستان اجازه گرفتن از نویسنده، یا ناشر کتاب، برای صوتی کردن کار دنباله‌داری است.

پروژه صوتی کردن به خوبی پیش می‌رفت و به نوبت صدای دوستان را در کانال «تکه‌هایی از یک کل منسجم» منتشر می‌کردم که به در بسته خوردم.

از شناسنامه کتاب آدرس ایمیل، کانال تلگرامی، صفحه اینستاگرام و سایت ناشر را پیدا کردم. برای کسب اجازه به هر چند جا پیام دادم و ایمیل زدم.

در اینستاگرام ندا آمد که فقط یک سوم کتاب را اجازه دارید صوتی کنید. بعد از خوانش 120 صفحه، پروژه صوتی کردن کتاب خوابید.

مشکل پیش آمده را در کانال برای دوستان توضیح دادم. و برای استفاده بیشتر از دوستان راهکار خواستم.

به توصیه دوستان خلاصه قسمت‌هایی از کتاب را نقل به مضمون نوشتم و در کانال منتشر کردم.

📚 #کتاب_خوب_بخوانیم

بعد از یک ماه و اندی کتاب پر تیراژ تکه‌هایی از یک کل منسجم را به آخر رساندم.
این کتاب با نه فصل، یک مقدمه و یک پیشگفتار، زمان خوانندگان بسیاری را به خود اختصاص داده است.
نویسنده در مقدمه به دلایل نوشتن این کتاب با عنوان تکه‌هایی از یک کل منسجم پرداخته و در ادامه از کسانی که در خلق این اثر یاری‌اش کرده‌اند، سپاسگزاری می‌کند.

خانم پونه مقیمی، یک روان‌درمانگر است. او در این کتاب از تجربیات سفر زندگی و کاری خود می‌نویسد. با زبانی نرم و روشنگر برای گذر از بحران‌های زندگی خواننده را به انجام تمریناتی فرامی‌خواند تا آگاهانه به دیدار آدم منتظر درون خود برود.
این که چگونه خود را از غرق شدن در گذشته‌اش نجات دهد و پرونده پرفراز و نشیب گذشته را برای زندگی در زمان حال ببندد.
در بخش‌هایی از کتاب می‌گوید: «ما به تمرین‌های زیادی نیاز داریم، تا احساس ارزشمندی کنیم،
تا خودمان را قضاوت نکنیم، پرتوقع نباشیم و در ذهنمان به آدم‌ها گیر ندهیم.
تمرین کنیم به جهان، به آدم‌ها و حیوانات مهر بورزیم و در نهایت تماشاگر خوبی برای درونمان باشیم.
از اضطراب ناشی از تنهایی با خود، با دیگران و تنهایی وجودی که ذاتی وجود ماست، نهراسیم.»

توصیه می‌کند همه آدم‌ها برای گذر از اضطراب ناشی از تنهایی، نیاز به حضور روان‌درمانگر در کنار خود دارند. تا از ترسناکی این رویارویی اضطراب‌آور کم کند و راحت‌تر عبورشان دهد.

بسیاری از قسمت‌ها را چند بار در خلوت مرور کرده‌ام. با برخی همزادپنداری و سوگواری کرده‌ام.
دیگر از خودم نمی‌پرسم چرا قبلن این کتاب را ندیده و نخوانده‌ام.
با مطالعه بخش‌ دوم این کتاب متوجه شدم برای رویارویی با دنیای درون آمادگی و قابلیت لازم است.
آگاهی از جنبه‌های مختلف آدم درون، به بازه زمانی خاصی نیاز دارد، تا بتواند مسائل را بفهمد، مفاهیم را درک کند و اتفاقات را بپذیرد.

در فصل نهم کتاب از تنهایی و تأثیر آن بر روابط و نگرش آدم‌ها صحبت می‌کند. فصل تأمل‌برانگیز و تکان‌دهنده‌ای است.
آدم برای این حجم از تنهایی خود و راه‌هایی که انتخاب می‌کند تا از درد تنهایی فرار کند، می‌گرید.

از دوستان خوبم برای خوانش بخش‌های اول تا چهارم، صفحه 19 تا 120 کتاب، سپاسگزارم.

(فایل‌ها در کانالی مجزا به همین نام منتشر شده است.)

اگر دوست دارید با بعضی از تکه‌های این کتاب آشنا شوید، سری به لینک زیر بزنید.https://t.me/

UtguSmjy17

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط