جلسه اول- بخش اول:
در جلسه اول فن بیان دو فایل ویدیویی سه ساعته، دریافت کردم.
جلسه با یک موسیقی شاد سه دقیقهای، با ده شکرگزاری بابت نعمتها آغاز شد. داشتههایی که تا به حال نسبت به آنها بیتوجه بودم.
چنین آغازی تأملبرانگیز و نشاطبخش است. دوپامین مغز را بالا میبرد.
خدا را بابت این دوره عالی شکرمیکنم. من با این دوره ارتباط خوبی برقرار کردم. مثل خونی تازه در رگهایم جریان پیدا کرد.
به نظرم مطالب جلسه صفرم و اول، پیش نیاز است و حکم اولین گام در پیشبرد اهداف این دوره را دارد و از مبانی است.
معمولن با شنیدن واژه فن بیان سوالهایی مثل، «چه بگویم؟» و «چگونه بگویم؟» در ذهنمان نقش میبندد.
چه بگویم، یا چگونه بگویم، که گفتههایم اثرگذار باشد؟
اما سؤال اساسیتر قبل از این دو سؤال این است؛ «گفتهها را «چه کسی» میگوید»؟
آیا کسی که میخواهد صحبتهایش اثرگذار باشد، شخصیت سالمِ ثابتِ قاطعی دارد؟
آیا اعتماد به نفس و عزت نفس دارد؟
آیا با خودش از درون به صلح رسیده است؟
آیا خودش را با تمام صفات منفی و مثبتش دوست دارد؟
آیا تجربیات ارزنده و اثرگذاری دارد؟
آیا جنس حرفها و دغدغههایش با حرفها و دغدغههای دیگران تفاوت دارد؟
برای پاسخ به سؤالات بالا لازم است دو ویژگی مهم شخصیتی را بشناسیم:
1. اعتماد به نفس
2.عزّت نفس
در جلسه اول با مطالبی در باره اعتماد به نفس و عوامل ایجاد کننده و ویرانگر آن آشنا شدیم.
به استناد این جلسه، اعتماد به نفس دو بازوی مهم دارد:
1. مهارتهای فردی 2. باورهای ذهنی
ما کلّن آدم با اعتماد به نفس، و بیاعتماد به نفس نداریم.
اگر کاری را انجام دادیم و برای کسب مهارتی تلاش کردیم، اعتماد به نفس لازم را در آن زمینه به دست میآوریم. پس برای اعتماد به نفس، نیاز به مهارتآموزی داریم.
بعد از آموختن مهارت مورد نظر، برای بالا بردن اعتماد به نفس نیاز به تمرین و تکرار داریم.
راستش من خودم در زمینه فن بیان، (سخنوری) تا به حال هیچ کتابی نخوانده بودم. در هیچ دورهای و جلسهای شرکت نکرده بودم. علم و آگاهی لازم را نداشتم.
با شرکت در دوره جامع فن بیان و انجام تمرینها، با مطالب این دوره آشنا شدم.
لازم است برای بالا بردن اعتماد به نفسم، بیشتر مطالعه و تمرین و تکرار کنم، تا یادگیریام عمیق و نهادینه شود.
باید آموختههایم را در زندگی به کار ببرم، تا اعتماد به نفسم در فن بیان بالا برود و به حد استاندارد برسد.
کسانی که در زمینهای ادعای استادی دارند، در حالی که مهارت کافی ندارند، در اصطلاح اعتمادشان به سقف است. مهارتشان ناکافی، اما باورشان زیادی بزرگ است و اعتماد به نفس کاذب دارند.
در مقابل، کسانی هستند که بازوی مهارتشان بزرگ است و تخصص لازم را دارند، اما باورشان نسبت به تواناییشان کوچک است. چنین افرادی اعتماد به نفس پایینی دارند.
اگر ریشههای ناباوری در آدمهایی که تخصص لازم را دارند، اما اعتماد به نفسشان ضعیف است، عمیق باشد خطرناک است. به تدریج این ناباوری به سندرم ایمپاستر یا خودویرانگری تبدیل میشود.
آدمهایی که اعتماد به نفس ندارند، قدم از قدم برنمیدارند. برای انجام هر کاری «من نمیتوانم» را بهانه میکنند و خود را به چالش نمیکشند. این افراد رضایت خاطر ندارند و احساس ناکافی بودن دست از سرشان برنمیدارد.
اما کسانی که اعتماد به نفس دارند خود را در هر موقعیتی به چالش میکشند و با تمرین و تکرار به دستاورد مورد نظر میرسند. طبیعتن موفقیت چنین افرادی بالاست.
طبق نمودار اعتماد به نفس، اکثر آدمها بر این باورند که با گذراندن دورهای، یا خواندن کتاب و دیدن فیلم آموزشی، میتوانند اعتماد به نفس خود را بالا ببرند.
نمودار واقعی رشد اعتماد به نفس در هر انسانی به شکل زیر است.
نمودار اعتماد به نفس در ابتدای یادگیری، رشد جهشی بالایی دارد، ( اصطلاحن میگویند، اعتماد به سقف) دانش اندک خطرناک است، انسان را به اعتماد کاذب میرساند.
بعد از مدتی با خواندن نکات و مقالات بیشتر، کمکم متوجه میشوند چیزهایی وجود دارد که نمیدانند. بنابراین اعتماد به نفسشان کمی افت پیدا میکند.
بعد از افزایش مطالعات در حوزه مورد نظر، اعتماد به نفسشان بیشتر پایین میآید. طوری که احساس میکنند هیچ نمیدانند.
حین تلاش برای یادگیری و رشد، کمکم متوجه میشوند که چیزهایی میدانند.
و در ادامه به نقطهای میرسند که اعتماد به نفس درست و واقعی را به دست میآورند و میگویند: «سخت بود، ولی جدید و قشنگ بود.»
در این فرایند تصورات انگیزشی برای رشد واقعی جایگاهی ندارد. قرار است تمام احساسات را در طول این دوره تجربه کنیم. جاهایی از خودمان ناامید شویم و ادامه دهیم و در آخر دوره بگوییم: «چقدر مطالب چالشبرانگیز و پیچیده است!»
اگر آدمها واقعیتها را بدانند و سختیهای راه را بشناسند، با دید باز نقشه راه را میبینند و برای رشد و رسیدن به دنیای واقعی خسته نمیشوند.
منطقه امن ما کارهای روزانه ماست. اگر بخواهیم ارتباط جدیدی برقرار کنیم، یا در جمعهای جدیدی وارد شویم و کار تازهای انجام بدهیم، وارد منطقه ترس میشویم.
اگر مغز ما سالم باشد، میترسد و میخواهد در دایره امن خود بماند. بنابراین از ما میخواهد که بیخیال موضوع شویم و منطقه امن را ترک نکنیم و خود را به خطر نیندازیم.
در این دایره بیشترین صداهای هاید را میشنویم.
برای مقابله با ترسها باید یاد بگیریم، مسیر پر پیچ و خم را با یادگیری مهارتهای لازم، طی کنیم و مهارتها را بیشتر کنیم و به این وسیله منطقه امن خود را گسترش دهیم.
ترسها ما را شدیدن تحت تاثیر خود قرار میدهند و صدها صدا در مغز ما میپیچد. تا مهارتهای لازم را نیاموزیم و از وسط ترسها عبور نکنیم.
با وجود ترس یاد میگیریم و با یادگیری، مهارتهای خود را گسترش میدهیم و منطقه امن خود را بزرگتر میکنیم.
در طی کردن این مسیر درگیر احساسات مختلف میشویم؛
اضطراب، کلافگی، خستگی و بیحوصلگی ما را فرا میگیرد و احساسات، ما را به هم میریزد.
تمام این حالات طبیعی است. باید در کنار احساسات خود بمانیم. سختیها را تحمل کنیم و تحت هر شرایطی قدم برداریم.
با این باور که؛ قدمت را بردار و با احساست کنار بیا! سر قولی که به خودت دادی بمان و صحنه را ترک نکن!
این، نقشه رشد و مسیر زندگی درست و واقعی کسانی است که موفق شدند.
دلیل اصلی قرار نگرفتن ما در مسیر رشد و توسعه فردی، باورهای ذهنی ماست.
باورهایی که مثل ترمزند و به ما اجازه حرکت و خروج از دایره امن نمیدهند.
مانعهای ذهنی
ترس بزرگترین مانع ذهنی ماست. ترس ترمزدستی ذهن ماست.
وقتی ترمز دستی ماشین بالا باشد، گاز دادن زیادی ماشین را راه نمیاندازد.
تنها راه نترسیدن، شناخت و عبور از میان ترسهاست. خوشبختانه یا متاسفانه، بیش از 90 درصد ترسها را ما از عوامل محیطی و اطرافیان یاد میگیریم.
ما حالتهای ترس را در مادر، خواهر، برادر و یک دوست از دیدن یک سوسک میبینیم و یاد میگیریم.
ما برای رسیدن به دایره امن بزرگتر، نیاز داریم از منطقه امن خارج شویم، آزادانه قدم برداریم و از دام ترسها عبور کنیم. پس لازم است انواع ترسها را بشناسیم.
انواع ترسها
1. ترس از قضاوت
یکی از مهمترین ترسهای ما ترس از قضاوت است. ما میخواهیم خوبیها و زیباییهای ما دیده شوند، نه زشتیها و اشکالات ما.
زشتیها ما را میترسانند. دلیل ترس ما آگاه شدن مردم از زشتیها، ضعفها و رفتارهای اشتباه ماست. ما از قضاوت آدمها میترسیم.
به خاطر ترس از قضاوت دیگران از ایدهها و نظرات خود صرف نظر میکنیم، تولید محتوا را شروع نمیکنیم، و…
صدای هاید را میشنویم که میگوید: «راه دارد ایدهات را مطرح نکنی، تولید محتوا را عقب بیندازی؟»
و ما که یک بله قربانگو بیش نیستیم، میگوییم: «چشم این کار را میکنم.»
راه حل چیست؟
اولین راه حل این است که خودمان با زشتیها و ضعفهای خود روبرو شویم. سیاهیهای وجود خود را زیر ذرهبین ببریم.
به این ترتیب که ابتدا در یک جدول چهار ستون بکشیم. در یک ستون نقاط مثبت و در ستون دیگر نقاط منفی خود را از نظر ظاهری و رفتاری بنویسیم.
مثلن: من آدم زودرنجی هستم، من تنبلم، تعاملات اجتماعی خوبی ندارم، بهانه گیرم. ظاهر زیبایی ندارم، چاقم، لاغرم، موهایم کمپشت است، ضعف بینایی و شنوایی دارم و …
ممکن است از نظر دیگران این موارد ایراد نباشد.
خوب اینها باید از نظر ما ایراد باشد، چون این ماییم که مهمیم، نظر ما در مورد ظاهر و درونمان مهم است، نه نظر دیگران.
و ما در برابر ایرادات خود دو راه بیشتر نداریم؛ یا باید بپذیریم، یا اصلاحشان کنیم.
|میپذیرم |
این همه خوبی دارم و آدم باحالی هستم، در کنارش موهایم کم پشت است؛ این ایراد را میپذیرم و از واکنش دیگران نمیترسم، اعتماد به نفس دارم حتا با کمپشتی موهایم، شوخی هم میکنم.
تصور کن چقدر آدمها خلع سلاح میشوند، اگر با ویژگیهای منفی خودمان شوخی کنیم.
آدمی که از درون با خودش به صلح رسیده باشد، از قضاوتها نمیترسد.
|اصلاحش میکنم|
اگر چاقی را نمیپذیرم، باید ورزش کنم، برنامه غذایی مناسب داشته باشم، تا لاغر شوم.
اگر زود عصبانی میشوم. اگر زود از کوره در میروم و این رفتار را دوست ندارم و نمیپذیرم، لازم است ذنبال یادگیری مهارت کنترل خشم و عصبانیت باشم، تا راههای غلبه بر خشونت را بیاموزم.
دومین راه حل، خود را در معرض قضاوت قرار بدهم. به خودم ثابت کنم که از قضاوتها نمیمیرم.
آدم نرمال کسی است که 70 تا 80 درصد افراد جامعه او را تایید کنند و بگویند آدم خوبیست.
5 تا 10 درصد جامعه عاشقش باشند، و 5 تا 10 درصد از او متنفر باشند و بگویند، آدم بد و مزخرفی است. این میزان از بازخورد طبیعی است.
پس لازم است یک ویدیو از خودم منتشر کنم و به مغز خود ثابت کنم که رئیس خودم هستم و او یک اسیر بله قربانگوست.
2- ترس از موفقیت
با این که همه دوست داریم موفقترین آدم باشیم، اما دلیل رشد نکردن و موفق نشدن خیلی از ماها ترس از موفقیت است.
مغز، موفقیت را به بازخوردهای منفی ربط میدهد. مثلن وقتی مودب و با تربیت رفتار میکنیم، دوستانمان میگویند: «سوسول، بچه مثبت و … .» بنابراین مودب بودن بازخورد مثبتی نمیگیرد.
آدمها درس میخوانند پرفسور و دکتر میشوند. وقتی آدمهای دیگر شروع به تمسخر میکنند. این موفقیتها بازخورد مثبتی ندارند.
مغز واکنش نشان میدهد و میگوید، مسیر موفقیت ترسناک و پر از تمسخر است. پر از مسئولیت و فشار است، راه دارد موفق نشوی؟
ما هم که یک بله قربانگوییم، میگوییم، چشم، راه دارد.
3- ترس از شکست
با خود میگوییم، نکند این کار را انجام بدهم و نشود؟ پس ولش کن انجامش نمیدهم. مدتی است دارم به خود فرصت میدهم و با این دلایل دنبال اهداف خود نمیروم.
مسیر واقعی ما پر از موفقیت و شکست است. اگر مسیر را واقعی ببینیم، بچهگانه به ماجراهای کلی زندگیمان نگاه نمیکنیم.
گاهی این ترس را داریم که نکند در جمع حرف بزنیم و سوتی بدهیم، پس اصلن حرف نمیزنیم. در آمیگدال مغز، شکست خوردن با درد کشیدن درهم تنیده میشود. ذهن میگوید، راه دارد شروع نکنی؟ ما هم میگوییم، بله، راه دارد و شروع نمیکنیم.
خیلی وقتها خدا را شکر میکنیم که ترس از شکست داشتیم و جاهایی زنده ماندیم و اتفاق بدی برایمان نیفتاده است.
4- ترس از معمولی بودن
گاهی ما دنبال خاص بودن و متفاوت بودنیم، تا کاری را انجام بدهیم. مثلن یک آنلاین شاپ معمولی نمیزنیم، کاری را به خاطر معمولی بودن شروع نمیکنیم و نگرانیم که معمولی به نظر برسیم. پس کاری انجام نمیدهیم و عقب میمانیم.
خیلی وقتها دلیل اهمالکاری، ترس از معمولی بودن است. دوست داریم کارها را خاص و خلاقانه انجام بدهیم.
میتوانیم از گذشته تا الان را بررسی کنیم و ببینیم کجاها و چه کارهایی را به خاطر معمولی بودن انجام ندادیم و فرصتسوزی کردیم.
5- ترس از خطر کردن:
ما نمیتوانیم در منطقه امن باشیم و پیشرفت کنیم. باید اجازه بدهیم آدمها ما و کارهای ما را ببینند و قضاوت کنند.
بدون خطر کردن، بدون به چالش کشیدن خود و ریسک کردن، تغییر نمیکنیم.
6- ترس از طرد شدن
بخشی در مغز ما وجود دارد که دردهای فیزیکی را حس میکند. همان قسمت از مغز درد عاطفی را تجربه میکند. مثلن از جایی میافتیم و احساس درد میکنیم.
هر بار که فکر میکنیم دوستمان طردمان کرد، همان ناحیه از مغز به همان اندازه درد را احساس میکند.
این وضع باعث شده فکر کنیم که هر وقت این حرف را بزنیم طرد میشویم. حتا ممکن است اعتقادات ما را تحث تاثیر قرار بدهد.
پس دوست من، لازم است در این هفته حواسمان به ورودیها و خروجیهای مغزمان باشد.
وقتی مسیر توسعه فردی را شروع میکنیم، ناخودآگاه از جامعهای که همیشه دم دستشان بودیم و خدمت میکردیم، طرد میشویم.
اگر ترسها را در وجودمان پیدا کنیم، با شناخت و اقدام بر ترسهای خود غلبه میکنیم.
در این اقدام شجاعانه، تغییرات عجیب و غریب را در خودمان احساس میکنیم. ترسها را کشف و از آنها عبور میکنیم.
از این که تا اینجا همراه من بودید، سپاسگزارم.
مهتاب صادقی
1403/2/18
4 پاسخ
مهتاب عزیزم کلی چیزهای خوب ازتون یاد گرفتم. سما بهترینی
از حضورت ممنونم گلی جان. خوشحالم مطالب برایت مفید بوده.
سلام خانم صادقی عزیز، چقدر از نوشتههات لذت بردم و چقدر تلاش و استمرارخودت توش موج میزنه. ممنون از این همه آموزش زیبا و ناب.
سلام خانم نجفی عزیز ممنونم برای بازخوردتون
نظر لطف شماست. خوشحالم از این گه نوشته مغید بوده و مورد توجه دوستان قرار گرفته.