خاطرات یک کوهنورد( قسمت هشتم)

این قسمت: روی خط ورزش

نویسنده: عباس صادقی

پیدا کردن خط ورزش و آوردن آن در طول و عرض زندگی از اهمیت خاصی برخوردار است.
برای همه خصوصا بازنشسته‌ها.

گذر زمان در آسیب زدن به انسان به ویژه قشر بازنشسته که نه فرصت می‌دهد و نه رحم می‌کند و مانند یک جنگجوی سامورایی نقاط ضعف و بی‌دفاع انسان را شناسائی و از همان جا حمله می‌کند، برق آسا و بدون ترحم.
متاسفانه این جنگجو اغلب نامرئی و سلاحی هم که به کار می‌برد قابل رویت نیست، زمانی رویت می‌شود که کار از کار گذشته و معالجات اغلب افاقه نمی‌کند.

نان‌آور خانه، در تهیه نان ناتوان، نان‌خوران در خوردن نان توانا، بچه‌ها بزرگ شده‌اند خرج و مخارج بالا گرفته توقعات زیاد شده، شهریه کمرشکن دبیرستان و دانشگاه به لیست هزینه‌ها اضافه شده‌است، اما درآمد بازنشسته درجا می‌زند.

خرج و برج چون خرگوش، درآمد لنگ لنگان چون لاک‌پشت. در چنین شرایط نابسامانی زمان ازدواج فرزندان هم فرامی‌رسد.
تهیه جهیزیه مخارج نجومی عروسی و آن جنگجوی نامرئی مسلح به عوامل بیماری‌زا، حال در مقابل این همه هجمه چه کسی قرار گرفته است؟ یک بازنشسته با یک آب باریکه.

تنی رنجور در محاصره انواع بیماری‌ها، بزرگ شدن بچه‌ها، هزینه‌های خارج از کنترل.

این است حال و احوال یک بازنشسته.
در قبال تمام این حقایق غیر قابل انکار، بازنشسته چندان هم دست خالی نیست.

او صاحب سرمایه با ارزشی است به نام تجربه، که جوان علی‌رغم نیروی فزاینده جوانی فاقد آن است. تجربه راه برون رفت از تنگناهای مالی و مقابله با مشکلات زندگی را به او نشان می‌دهد.

به عنوان مثال ورزش را به زندگی‌اش می‌آورد تا با تن سالم و نیروی مضاعف موانع را یکی‌یکی از سر راه بردارد و در جبهه‌های مختلف که او را محاصره کرده‌اند بجنگد.

«ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی زاید و کاستی»

فردوسی

سال هشتاد پس از گذشت حدود دو سال از بازنشسته شدنم، تصمیم گرفتیم فصل جدیدی از زندگی خود را در مشهد آغاز کنیم. از هفت دولت نامه آزادی داشتم. برای انتقالی رضایت استان و مرکز لازم نبود.
پس بازنشستگی خیلی هم بد نیست. آزادی عمل داری، خودت تصمیم می‌گیری، نه مدیر کل.
دل و دماغی برای رفتن به چکنه نداشتیم، چون کسی منتظرمان نبود. خانه خالی از پدر و مادر فقط قاب عکسی روی دیوار و خاطراتی تلخ و شیرین از پدر و مادری که زود بازنشسته شدند و خیلی زود رفتند.
زیرا آن جنگجوی نامرئی، به نامردی و غافلگیرانه هر دو را به فاصله کم از پا درآورد.

انبوه اثاثیه خانه را بار کامیون اتحادیه کرده به طرف مشهد حرکت کردیم.
همیشه بیماری، پیری، مشکلات وبال آدم نیست، وجود بیش از حد لزوم اثاث البیت از هر وبالی بدتر است.
هیچ وسیله‌ای در خانه، بازنشستگی ندارد. همه آنها با گفتن این جمله، گوشه خانه یا انباری باقی می‌ماند(بگذار بماند روزی لازم می‌شود) و این روز کی خواهد رسید، معلوم نیست!
ما نمی‌دانیم چه رنجی از دیدن تکراری وسایلی که مورد نیاز نیست به وجودمان تحمیل می‌کنیم.
دست دهنده نداریم، جمع می‌کنیم چرا؟ نمی‌دانیم.
بگذریم که باید گذاشت و رفت.
جان می‌دهیم جا نمی‌دهیم.
از سال 1380 رسما ساکن مشهد شدیم. در بلوار امامت، امامت 41

قبلا توضیح دادم که دفتر کار توس‌خواب در یک آپارتمان آجری بین دانشجوی 2 و 4 در نظر گرفته شده بود و من هر روز مسافت امامت تا دانشجو را پیاده می‌رفتم و برمی‌گشتم و در این رفت و آمد قسمتی از راه را به داخل پارک ملت کج می‌کردم تا هنگام پیاده‌روی روح و جسم در امتداد هم باشند.
درسته که پیاده‌روی ساده‌ترین و بهترین نوع ورزش است، اما این اتفاق در کجا باشد بهتر است، داخل خیابان یا پارک؟
پیاده‌روی در خیابان ششدانگ نیست، زیرا سه دانگ آن معطوف به سیل اتومبیل‌ها، تقاطع چهار راه‌ها و اجتناب از تصادف است.

بنابراین می‌شود وصف العیش، نصف العیش. پس کی این لذت پیاده روی تمام عیش می‌شود، آن هنگام که داخل پارکی مثل پارک ملت باشید.

علاوه براین که هیچ خطری شما را تهدید نمی‌کند می‌توانید از وجود گلهای رنگارنگ درختان سر به فلک کشیده، سرویس بهداشتی، وجود شیرهای آب در همه جا و مهمتر از همه با رویت دسته گلهایی که در جای‌جای پارک با وزش نسیمی در حرکتند و انرژی می‌دهند، می‌توان نهایت حظ بصری را برد و روح و جسم را ششدانگ نگه داشت.

بنابراین لازم است در کنار تقویت جسم به مقوله روح نیز بپردازیم که در ارتقاء شخصیت و کمال انسان نقش بسیار مهمی دارد.

چند سالی امور مالی کارخانه را تمشیت دادم و هم زمان برادرم احمد مدیریت داخلی کارخانه را در قوچان به عهده داشت.
تیم منسجم و خوبی بودیم و محصولات کارخانه شامل تشک خوش خواب، ملحفه با کیفیت خوب و قیمت مناسب در قوچان و مشهد به فروش می‌رسید، تا اینکه بین شرکا اختلاف بوجود آمد و تومار عمر کارخانه در هم پیچید.

معمولا عمر کارها و سرمایه‌گذاری مشترک کوتاه است. اختلاف سلیقه در امور اجرائی، میزان سرمایه‌گذاری و تقسیم سود و زیان احتمالی، کشمکش بر سر قدرت و مدیریت، عدم اعتماد شرکا به هم، اعتراضات کارگران و کارکنان در بحث حقوق و بیمه، عدم رعایت قانون کار توسط کارفرمایان از جمله عواملی است که مانع ادامه کار در بخش‌های خصوصی می‌شود.

مخصوصا اگر اشتراکی و با سرمایه‌گذاری اندک چند نفر باشد که در خوش بینانه‌ترین حالت چند صباحی بیشتر دوام نمی‌آورد، عمر کاری من در توس‌خواب تمام شد.

من عقیده دارم روزی انسان در نقاط مختلف دنیا پنهان است، باید رفت جستجو کرد و بدست آورد.

خداوند حوائج انسان را مستقیما کف دستش نمی‌گذارد.
این نون دونی بسته شد، دیگری باز می‌شود کار ما پیدا کردن نان است.
هفته‌ای یک روز به قوچان می‌رفتم برای فروشگاه شهرداری.
فروشگاه را از ساختمان کنار باغ ملی آورده بودند دور میدان، حد فاصل بازار مشهد و سبزوار.
هفته ای یک روز رفتن به قوچان که سی سال خدمتم در آنجا سپری شده بود، تنوعی بود برای من و با مختصر حقوق دریافتی خریدی می‌کردم و برمی‌گشتم به مشهد.

ورزش صبحگاهی کماکان و با جدیت در پارک ملت انجام می‌شد و من با اراده‌ای قوی و روحیه بالا برگرفته از فعالیت‌های بدنی به راه افتادم به دنبال روزی در دریای متلاطم مشهد.
زیرا نون‌دونی توس خواب بسته شد. لاجرم در جایی، گوشه‌ای، کوچه‌ای، خیابانی بسته حمایتی من گذاشته شده‌است، باید بروم و بردارم…

ادامه در قسمت نهم

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

8 پاسخ

  1. عالی انشالله سالهای سال سالم و ورزشکار سایشون بالا سر خانواده محترمشون باشد.

      1. همیشه مرور خاطرات خصوصا اگر به زیور نون والقلم آراسته شود زیباست.
        کنکاش در گذشته ها خود نوعی قدم زدن نامرئی در گذشته ای دور و نزدیک است.

        گاهی ازین گلگشت اشک شوق به چشم می نشیند و گاهی اشک شور و تلخ غم و اندوه، ولی با تمامی این تضادها و بالا و پایین شدن تپش قلبها، مرور خاطرات به کمک عصای قلم شیرین و زیباست.
        و تا کسی قلم بدست نگیرد و نبش خاطرات نکند این معنا را عمیقأ درک نخواهد کرد.
        اخوی خاطراتش را با طنازی قلم در هم آمیخته و صحنه ها را با پند و اندرز چنان آراسته است که گویا خواننده خود قدم به قدم با نویسنده همراهست و صحنه را می بیند و سخنان قهرمانان خاطرات را می شنود تا به حدی که با شادی آنها شاد و با غصه آنها غمگین می شود.
        واین از محسنات یک قلم خوبست که خواننده را به شوق می آورد تا پا بپای خاطرات نویسنده اش از قوچان کوچ و در مشهد ساکن شود و در پارکها قدم بزند و یک روز از هفت روز هفته باز به قوچان برگردد و در فروشگاه شهرداری به حساب و کتابهای مغازه نظارت کند.
        تشکر از اخوی عباس عزیز بخاطر درج خوب، روان و طنزآمیز خاطراتش که به گاه خواندن آدمی را از خود بیرون می برد و وادارش می کند که دقایقی را در نشاط و سرزندگی زید.🙏🌸🌸

  2. عالی انشالله سالهای سال سالم و ورزشکار سایشون بالا سر خانواده محترمشان باشد.

  3. هشت قسمت از خاطرات بدون وقفه و کسالت خوانده شد.
    شیرینی نوشتار و آگاهی از کم و کیف خاطرات زندگی و کاری یک برادر اگر چه به اختصار و ایجاز بیان شده است کافی است تا با خاطرات خودت تلفیق و آن را کامل کرده و حلاوت آن را بکمال بچشی، با سلام و درود فراوان به برادر عزیزی که خاطراتش را بسیار زیبا و صمیمی بنگارش در آورده است و با درود فراوان به محضر صاحب سایت خواهر عزیز و گرامی ام که به زیبایی به این خاطرات طرح و فرم زیبایی داده است برای هر دو عزیز آرزوی سلامتی و طول عمر همراه با عزت می نمایم.
    احمد صادقی
    چهارشنبه ۱۴۰۲/۳/۲۴
    ساعت ۲۱/۳۵ شب

    1. درود بر شما خیلی ممنون از حضور ارزنده و امید بخش تون. خیلی خوشحالم برادران نویسنده و صاحب قلمی چون شماها دارم.
      قدمتان پر برکت و قلمتان نویسا، برقرار باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط