امروز 16 بهمن 1403 است. 55 سال از روز تولدم میگذرد. امشب شمع 55 سالگی را فوت کردم و قدم در 56 سالگی گذاشتم.
باورم نمیشود این همه نفس کشیدن، راه رفتن، حرف زدن و زندگی کردن. کوچک که بودم وقتی میگفتند، فلانی پنجاه یا شصت ساله است، به نظرم بزرگ میآمد. فکر میکردم شصت سالگی سن بالایی است. خیلی عمر کرده و چیزهای زیادی میداند. چیزی به رفتنش نماندهاست.
حالا میگویم من که عمری نکردم، کی به این سن رسیدم، نه عروسی دارم، نه دامادی، نه نوهای، نه دنبالهای…من کی بزرگ شدم. مادرم وقتی هم سن من بود دو سه تا داماد و عروس و چندین نوه داشت.
باز به خود نهیب میزنم بعضی از همسن و سالهای تو مجردند، یعنی آنها کوچکند!
راستش این روزها داشتن عروس و داماد و نوه کار سختی است. هرکه دارد لذت نوهها نوش جانش، آن که ندارد، از دردسرها در امان است.
نمیدانم چرا عدد پنجاه و پنج مرا به یاد سعدی شیرازی و دو اثر معروفش میاندازد. بوستان و گلستان در برابر دیدگانم ظاهر میشوند. شاید چون سعدی بوستان را در پنجاه و پنج سالگی سروده و یک سال بعد، گلستان را تصنیف کردهاست.
شاید هم میگوید، تو هم دست و پا کن اثری از خودت به جا بگذار؛ «عمر برف است و آفتاب تموز» اندکی مانده بیشتر میکوش.
صبح امروز بوستان جناب سعدی را گشودم. چند صفحهُ اول کتاب را خواندم. دلایل سرودن این کتاب را به شعر گفته بود. یادم باشد بوستان را در برنامه کتابخوانی امسال بگذارم. هرچه باشد نام امسالم عملگرایی است.
من امسال نیاز به خواندن و نوشتن بسیار دارم. با نوشتن به خانهتکانی ذهن بپردازم و افکارم را زیرورو کنم. تصمیم گرفتم بین سه ایستگاه کانال تلگرامی، اینستاگرام و وبسایتم کانالی بزنم و با کلمات هر سه را به هم متصل کنم.
کاری که باید زودتر انجام میدادم. تجربهاندوزی از شیوه کار محتواگران نشانم داد میشود مطالب را با کمی تغییر، حذف و اضافه و در هر سه پیامرسان منتشر کنم. مهم انتشار است، چیزی که به یادگار میماند.
امیدوارم برای خوانندگان عزیز قابل توجه باشد.
آخرین نظرات: