راز بزرگ طبیعت

لشکر پاییز از راه می‌رسد
رازِ طبیعت آشکار می‌شود

پاییز، طاووس‌وار
پرهایش را بر زمین می‌گسترد

برگ‌‌های باران خورده‌،
چون رنگین‌کمان
روی فرش زمین پهن می‌شود

وسوسه‌ی رفتن را از پاییز بپرس،
او که نگاهش بارانی است

لحظه‌ی بِدرود فرا می‌رسد،

وقتی در سبزیِ بهار غرق می‌شوی،
به تابستان،
به پاییز بیندیش!

زمان می‌گذرد،

سبزینگی بر چهره‌ی بهار
جوانی بر قامت تابستان،
و برگ بر تن پاییز نمی‌ماند،
فرو می‌ریزد

رفتن، راز بزرگی است

تغییر راز بزرگی است

به خاطر بسپار
تغییر،
یک راز است،
یک راز بزرگ

پاییزتان شاعرانه

مهتاب صادقی✍🏻

۱۴۰۲/۸/۱۵

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

2 پاسخ

  1. درود، مهتاب روشن و بخشنده.
    با خجالت برای این شعر کامنت میزارم، پاییز و مهر و اسمم دوخته شده با رفتن عزیزانت این نامردیه والا.
    به هر حال بار اول بود که درباره من رو خوندم و خیلی رفتم یه جاهایی که مدتها نمیرفت ذهنم. خوبه درباره من ها باعث شده از نظر احساسی بعد دو سال یا بیشتر تازه به همکلاسی هام نزدیک بشم و بشناسمشون. اما من همه کار تو زندگیم کردم و تهش درباره من ریز هم تحویل ندادم جز دوبار اونم مسکن قوی زده بودم و حواسم بود در حد تخلیه ریز بگم اما حدش نرسیده مهر به لب زدم و تمام. فکر کنم بدترین ظلم به خودم همینه.
    بنویس و چه پشتکاری داری باید زیاد چک کنم و لذت ببرم با تنبیه که نشد بلکه تطمیع از پاداش بشه…

    1. مهرگان عزیز از حضورت در اینجا و کامنتی که گذاشتی بسیار سپاسگزارم. خوشحالم دوستان اهل دلی دارم.
      تشویق خیلی وقتها جواب میده، حتمن امتحانش کن.
      آرزو می‌کنم با همت عالی در مسیر رشد و توسعه فردی موفق باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط