«وقتدزدی» در روز روشن یا شب تاریک؟
امروز اول صبح بعد از نوشتن صفحات صبحگاهی، متنی از شاهین کلانتری در کانال مدرسهی نویسندگی با عنوان «وقتدزدی»خواندم، نوشته نظرم را جلب کرد.
برای من که هنوز برنامهی منسجمی برای روزانهنویسی ندارم و در حال دستکاری و تنظیم برنامههای روزانه هستم، وقتدزدی با معنای دیگری دارد.
من هنوز به درجهای از مهارت در نوشتن نرسیدهام که وقتهای مرده را ماهرانه به نفع نوشتن بدزدم. متاسفانه گاه زمانهای مفیدم مثل آبجوی هدر میرود!
“وقتدزدی” عنوان هوسانگیز
این ترکیب استعلاجی، حس خوبی از دزدیدن را به پاکدستان القا میکند.
اتفاقن دغدغهی امروزم در صفحات صبحگاهی این بود که:
_ چهطور میتوانم وقتم را برای خودم و اطرافیانم تقسیم کنم، طوری که سهم زیادی را به نوشتن بدهم؟
امروز صبح، نقشهایم را به شرط حیات، در دفتر صبحگاهی نوشتم. برای اجرای درست نقشها، چارهگری کردم.
من تا قبل از پیوستن به گروه نویسندگان مدرسهی نویسندگی، هرازگاهی مینوشتم. بیشتر میخواندم و زمان کوتاهی را صرف نوشتن میکردم.
میدانم این کافی نیست، لازم است بهطور جدی بر نشیمنگاه بنشینم و بنویسم.
من آدم خودتنظیمی نیستم، سعی میکنم وقتم را با شرکت در کلاسها و کمپها منظم کنم تا وقتکشی عذابم ندهد.
پسرم میگوید: « تو بازنشستهای، چرا میخوانی و مینویسی، بیا با من بازی کن!»
او عاشق بازی شطرنج است. از بچگی با هم شطرنج بازی کردیم. آن زمان در سه حرکت مات میشد، الان با دورههایی که رفته ماهر شده، با چند حرکت ماتم کند.
گاهی در روز نیم تا یک ساعت با هم بازی میکنیم. پسرم خیلی خوشحال میشود. برای جلب رضایتم هرکاری بگویم انجام میدهد، حیف آدم استفادهگری نیستم!
حتمن شما هم به پسرم حق میدهید و رسیدگی به فرزند و مدیریت منزل را در اولویت قرار میدهید.
مدتی است برای ورزشصبحگاهی مسیر نیمساعتهی خانه تا پارک را پیاده میروم تا روبراه بمانم.
نمیدانم، اشکالم در برنامهریزی چیست که زمان کم میآورم؟
من یک نویسندهام، لازم است برای نوشتن وقت کافی بگذارم و بهطور جدی بنویسم. همچنین نقشهای دیگرم را انجام بدهم؛
نقشهای یک همسر، مادر، خواهر، دوست، فامیل، همسایه و شهروند و… با تمام این نقشها، میخواهم برای نوشتن وقت کم نیاورم.
به کمک کلمات خودم را در جایگاههای مختلف تصور میکنم، مغزم از این همه نقش سوت میکشد.
اگر نتوانم بنویسم چه؟
یاد پسرعمهام منصور انوری، نویسندهی رمان دوازدهجلدی جادهی جنگ، میافتم.
سالهاست ایشان را بجز یکیدو مراسم جدی جای دیگری ندیدهام. خانوادهاش نیز به گفتهی خودشان، ایشان را به اندازه نمیبینند.
مغزم بیشتر سوت میکشد. هراس به دلم میافتد. احتمالن من هم به همان سمت و سو میروم چون گاهی صدای پسر و همسرم به اعتراض بلند میشود.
من آدم صبحم، نهایت تا ده شب دوام میآورم. اگر بیدار بمانم، لحظههایم کیفیتی ندارد. اما صبح زود به راحتی برمیخیزم کارهایم را شروع میکنم.
به نظرم لازم است پروندهی ورزش صبحگاهی را برای مدتی به نفع نوشتن ببندم.
پروندهی ورزش صبحگاهی را برای چند روز میبندم، تا پیادهروی در عصر را تجربه کنم.
امیدوارم سلامتیام به خطر نیفتد!
امروز صبح با همسرم ورزش صبحگاهی نرفتم تا بیشتر بخوانم و بنویسم. بعد از کمپ ایدهپزی، مدتی بهنفع اهالی خانه از گوشی و فضای آنلاین فاصله گرفتم و باب دلشان رفتار کردم.
بهنظرم راههای مختلف و نتایج را باید آزمود. گاهی تغییر سبک زندگی لازم است، شاید موجب تنوع و تبرک باشد.
این نوشته بیشترین کارایی مغزم در اولین ساعات روز است، تا بعد چه خواهد شد؟
مهتاب صادقی
آخرین نظرات: