داستان آشنایی من با کتاب راه هنرمند:
کتاب راه هنرمند – بازیابی خلاقیت
نویسنده: جولیا کامرون
ترجمه: گیتی خوشدل
چاپ اول: 1377
نشر پیکان
صفحه: 275
چاپ بیست و چهارم:1401
عبارت خانم جولیا کامرون در صفحه اول کتاب:
«این کتاب منبع را به مارک برایان تقدیم میکنم. او مرا واداشت که این کتاب را بنویسم، کمک کرد تا به آن شکل ببخشم، و به هنگام تدریس آن نیز یار و همکارم بود. بدون وجود او این کتاب نیز وجود نمیداشت.»
مدت سی روز است کتاب راه هنرمند را با دقت و جدیت میخوانم. تمرینها را انجام میدهم. برخی از تمرینها آسان و برخی دشوار و چالش برانگیز است. چالش از این جهت که ما را با خود واقعی، با عواطف و احساسات راستین روبرو میکند.
اولین بار نام این کتاب را از «آقای شاهین کلانتری، مدیر مدرسه نویسندگی،» شنیدم. کتاب را تهیه کرده با نحوه نوشتن صفحات صبحگاهی آشنا شدم.
آن روزها با تمرینهای چالشی کتاب و اثرات مؤثر صفحات صبحگاهی و سایر ابزار بنیادی آشنایی و انس چندانی نداشتم. این نامأنوسی باعث شد کتاب ارزشمند راه هنرمند را از نیمه رها کنم و مثل سایر کتابها در قفسه بگذارم و به بوته فراموشی بسپارم. تنها ابزاری که در ذهنم باقی مانده بود صفحات صبحگاهی بود.
از سی روز پیش به پیشنهاد یکی از دوستان مطالعه این کتاب را با نوشتن و امضای تعهدنامه شروع کردم. با این هدف که موانع خلاقیتم را بردارم و به خواستههایم برسم. امروز 1402/9/21 به هفته چهارم کتاب ص111 رسیدهام.
موضوع این هفته «بازیابی حس انطباق گفتار و کردار» است. بحثی چالشی و هیجانانگیز برای بازیابی حس انطباق گفتار و کردار.
چالش سختی را پیش رو دارم، چون در این هفته باید از مطالعه و مصرف هر نوع کتاب و محتوای آموزشی بپرهیزم.
محرومیت از مطالعه کتاب و محتواهای دیگر، اگرچه سخت، راهی است برای درک عظمت سکوت. سکوت ما را به دنیای درون میبرد.
ما را با داشتهها و نداشتهها، با احساسات عمیق و فروخورده روبرو میکند. احساساتی که عمری پنهان یا انکارش کردهایم.
با نوشتن صفحات صبحگاهی احساساتی را که تا کنون انکار میکردیم یا در داشتن آنها به خود دروغ میگفتیم، به سطح میآیند، دیده میشوند و به ما کمک میکنند با خودمان صادق باشیم.
در این هفته به کمک صفحات صبحگاهی، به شکلی درست ستون فقرات معنوی ما تنظیم میشود. لازم است به این احساسات بها بدهیم. از دیدن آنها طفره نرویم و رهایشان نکنیم. اشکالات نهفته در احساسات و هیجانات را ببینیم.
منع مطالعه کتاب و مصرف هر نوع محتوا، ذهن را به تکاپو وامیدارد. صفحات صبحگاهی را هر صبح مینویسیم، هفتهای یک بار بر سر قرار ملاقات با هنرمند درون حاضر میشویم. به کارهای هنری عقب افتاده و مورد علاقه میپردازیم و چاه درون را پرمیکنیم.
از سایتها، کانالها، گروهها و کلاسهای درسی فاصله میگیریم. با خود خلوت میکنیم. میاندیشیم، افکار و احساسات پنهان را به وضوح میبینیم، آنگاه درک و دریافتهای خود را مینویسیم.
پل گوگِن: «برای این که ببینم چشمانم را میبندم.»
با نوشتن صفحات صبحگاهی لایههای درونی وجود ما لایروبی میشود، چشمه ذهن میجوشد و زلال اندیشه ما را به وجد و هیجان میآورد.
از خدای مهربان برای آشنایی با کتاب راه هنرمند سپاسگزارم. هرگاه از او چیزی خواستهام، بیمنت و آزار، معجزهوار ارزانی داشته است.
خالقی که دست حمایتگرش از آستین دوستان بیرون میآید. ما را به سوی تفکر، به نوشتن، به اندیشیدن، به دنیای گمشده درون و رهایی از دنیای بیرون هدایت میکند.
من سی و اندی سال قبل کتاب میخواندم، احساساتم را مینوشتم. زندگی پرمشغله مرا از دنیای درون جدا کرد. خودم را در شلوغیهای زندگی گم کردم.
ناگاه رموزی مرا به سوی خود فراخواند. هنر نوشتن به خاطرم آورد که آگاه به لحظهی حال باشم. بر نفسها، بر دم و بازدمهایم توجه کنم. هر لحظه قدرتی برتر مرا به سوی ناشناختهها هدایت و برای درک بهتر زندگی حمایت میکند.
گاهی یک کلمه، یک جمله، یک کتاب، یک دوست، معجزه میکند.
مارشال مک لوهان میگوید: «عاشقان مطالعه، فقط کتاب نمیخوانند، آنها برای مزهمزه کردن، تکتک واژهها و کلمهها را میخوانند. یک عاشق کتاب، هرگز نمیتواند کتاب را سریع بخواند.»
سال 1400، سال پرچالشی برای من بود. اوج کرونا، استرس و خانه نشینی مردم. سکوت وهمآلود برخاسته از ترس، همه را به حبس خانگی کشانده بود. قصهی مهاجرت دخترم به کره جنوبی، افکار مسموم عجیب و غریبی ذهنم را اشغال کرده بود. خیالات موهوم آزار میداد و خواب بر چشمانم حرام شده بود.
کابوسهای شبانه راحتم نمیگذاشت. گذر لحظهها تلخ و سخت بود. هرجا میرفتم، هر کاری میکردم چهره دخترم جلو چشمانم مجسم بود. دو ماه بعد به عارضه شانه فریز شده مبتلا شدم. میتوانید شرح این داستان را در «شروع دوباره» بخوانید.
چخوف میگوید:
« اگر میخواهید بر روی هنرتان کار کنید، ابتدا روی زندگیتان کار کنید.»
احساسات پنهان با نوشتن صفحات صبحگاهی بیرون میریزد. آنچه را که فکر میکنی اهمیتی ندارد، مهم میشود.
روزی که دخترم به پرواز سمت آرزوهایش، برای رسیدن به شهر رؤیاهایش، سئول، میاندیشید، من به خوشیهای نکرده میاندیشیدم. به دوستان و نزدیکانم که دوست داشتم برای خداحافظی دخترم دعوتشان کنم، اما وضعیت موجود اجازه نمیداد.
چند نفر از عزیزان برای خداحافظی تا در منزل آمدند. ماسک بر دهان، چهرهها پنهان، هدیهها در دست، نگران از ویروس منحوس کرونا، اجازه پذیرایی ندادند.
دو دوست عزیز و یک خانواده سه نفره، دختر عموی دخترم، برای بدرقه تا فرودگاه آمدند. حضور مهربانانه آنها در آن شرایط موجب مسرت و دلگرمی دخترم و خشنودی ما بود.
خودم را با این تفکرات آرام میکردم که مهمانی در آن شرایط سخت معنا ندارد، اما احساساتم چیز دیگری میگفت. من بودم که برای پنهان کردن احساسات واقعیام سرپوش میگذاشتم و دلیل میآوردم.
آلام خانوادههای کرونایی عزیز از دست داده، وضعیت اسفبار درگذشتگان بی حضور تسلادهندگان، جلو چشمانم رژه میرفت.
فوت غریبانه دوست عزیزم اوایل شیوع کرونا، تصور چشمهای اشکبار تنها دخترش، یک لحظه رهایم نمیکرد. در دلم آشوب به پا بود. نمیتوانستم قدمی بردارم. به هیچ کس اجازه شرکت در مراسم تدفین ندادند، تا تسلای خاطر بازماندگان و تنها دخترش باشند.
این دلایل مجابم میکرد تا شکرگزار سلامتی دخترم و اعضای خانوادهام باشم. سعی میکردم احساسات قلبیام را غیر مهم جلوه دهم و پنهان کنم.
اما واقعیت چیز دیگری بود. چگونه میتوانستم موفقیت فرزندم را ندیده بگیرم. خوشحالیام را از دیگران پنهان کنم.
میدانستم دخترم برای احراز این جایگاه چقدر زحمت کشیده است. میخواستم شادیام را جار بزنم. آرزو داشتم برایش میهمانی و جشن خداحافظی بگیرم. اما عقل اجازه چنین کاری نمیداد. شرایط را پذیرفتم و سکوت کردم.
در این سی روز با انجام تمرینهای مختلف، با احساسات ضد و نقیضی درگیر شدم. بعضی از احساسات فروخورده و فراموش شده به سطح آمدند. احساسات پنهان شده، افکار، عقل و منطق را به چالش کشیدند.
تصمیم دارم تجربیاتم را در خصوص راهکارهای کتاب برای مقابله با حسهای پنهان شده با استفاده از ابزار بنیادی، در اینجا با شما به اشتراک بگذارم.
شما خوانندگان عزیز میتوانید در تلگرام با کانال «راه هنرمند|بازیابی خلاقیت» ابزار بنیادی را بشناسید. طی دوازده هفته این کتاب را عمیق بخوانید.
با انجام تمرینها و رسیدگی به وظایف، شیوههای مختلف بازیابی خلاقیت، راههای خودسازی و رشد فردی را بیاموزید.
برای راهنمایی بیشتر با آدرس تلگرامی زیر در ارتباط باشید.
با سپاس:
مهتاب صادقی
1402/9/21
4 پاسخ
با امید به حق برای سلامتی و موفقیت دختر عزیز تان 🙏
و تسلای غم فراق برای شما 🙏☘️
مهتاب جان قلم زیبایی دارید . نوشته های تان مخاطب را جذب می کند و کنجکاو به ادامه خواندن و …
تندرست و پیروز باشید تا همیشه 🙏🌹😍
zari
سلام زری جان، از این که نوشتهام را خواندید و برایم از احساستان نوشتید، بسیار سپاسگزارم. من هم برای دخترخانمهای گلتون بهترین آرزوها را دارم.
سلام مهتاب عزیز بسیار عالی می نویسید وقطعا هالی تر هم خواهد شد
همه ماها داستانی از زندگی رو پشت سر گذاشتیم ولی خیلی خوبه که آدمهای مثل شما همیشه به فکر رشد وتوسعه فردی بودن وهستند وخواهندبود ❤️
سلام ناهید عزیز، از حضورتون در اینجا و بازخوردتون بسیار سپاسگزارم. برقرار باشید.